چشمون من ...
*برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده. برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن.برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن.برای عشق خودت باش ولی خوب باش برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.
*عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن زیر باران نیست، عشق آن است که یکی برای دیگری چتری شود، و او هیچوقت نداند که چرا خیس نشده.
مردم این زمونه مثل گل انارند
از دور جلوه دارند از نزدیک بو ندارند
زمان! به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست.... بوسیدن قول ماندن نیست...و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست....هیچ وقت دل به کسی نبند
دنیا را بد ساخته اند......... کسی را که دوست داری،تورادوست نمی دارد. و کسـی که تورا دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آیین هرگز به هم نمی رسند. و این رنج است. زندگی یعنی این....(دکترعلی شریعتی)
ای دل حریف این همه ماتم نمی شوی---بیچاره تر منم که تو آدم نمیشوی----بار فراق دوست اگر بر سرت نهند---چون چوب خشک میشکنی خم نمی شوی---چون شمع سرگداخته ای در تعجبم--با ازدیاد شعله چرا کم نمیشوی---هر شب دعا کنم که شوی سر به راه تر---آخر چرا اسیر دعایم نمی شوی؟--
من سکوت را دوست دارم بخاطرابهت بی پایانش... فریاد را میپرستم بخاطر انتقام گمگشته در عصیانش ... فردا را دوست دارم بخاطر غلبه اش بر فلک کجمدار... پاییز را می پرستم بخاطر عدم احتیاج عدم اعتنایش به بهار..... آفتاب را دوست دارم بخاطروسعت روحش.. که شب ناپدید می شود تا ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور میگیرد زندگی:ایده ال من است ومن آن را تقدیس میکنم به خاطر اینکه روزی هزار بار نابودش می کنند اما هرگز نمی میرد............
معلم گفت الف: گفتم او معلم گفت ب: گفتم با او معلم گفت پ: گفتم پیش او معلم گفت ج: خواستم بگویـم جدایی گفت: دیـگر بس است
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین صمیمی،بی انتها و مطلق. عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن! عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن میدهد
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد/ عجب از محبت من که در او اثر ندارد/ غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد/ دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
بیست بار دیدمت، نوزده بار بهت خندیدم، هیجده بار به من اخم کردی، هفده بار ازم خسته شدی، شانزده بار دیگه سعی کردم و پانزده جمله عاشقانه رو چهارده بار به سیزده زبان و دوازده لهجه و یازده روز و روزی ده بار به کمک نه نفر به تو گفتم، اما تو هشت بار ازم قهر کردی، هفت بار صورتتو ازم برگردوندی و من شش بار برات مردم، پنج بار قربانت رفتم و چهار بار نازت رو کشیدم. تو سه بار ناز کردی و دو بار خندیدی و جونمو به لب رسوندی تا یک بار بگی: دوسم داری
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم اگر خون دل بود، ما خورده ایم اگر دل دلیل است، آورده ایم اگر داغ شرط است، ما برده ایم! اگر دشنة دشمنان، گردنیم !اگر خنجر دوستان، گرده ایم :گواهی بخواهید، اینک گواه !همین زخمهایی که نشمرده ایم دلی سر بلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر برده ایم سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم چو گلدان خالی، لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
کاش می شد سه چیز را از کودکان یاد بگیریم: بی دلیل شاد بودن و پای کوبیدن ، همیشه سرگرم کار بودن و بیهوده ننشستن ،حق و خواسته خود را با تمام وجود خواستن و فریاد زدن
روزی که گذشتست از او یاد مکن-فرداکه نیامدست فریاد مکن-برنامده وگذشته بنیاد مکن-خوش باش کنون وعمر بر باد مکن
خدا برای شنیدن صدای تو به فریاد تو احتیاج ندارد ولی تو، برای شنیدن صدای خدا به سکوت احتیاج داری
همه را دوست داشته باش ولی به 1 نفر عشق بورز... توی قلب همه باش اما قلبت ماله 1 نفر باشه.... عشق مثل گنجشک می مونه اگه محکم بگیریش تو دستات می میره اگه شل بگیریش فرار می کنه پس باید یه جوری بگیریش که تو دستات خوابش ببره
شرم زده غنچه ی مستور از تو حیران و خجل نرگس و مخمور از تو گل با تو برابری کجا یارد کرد کو نور ز مه دارد و مه نور از تو
خدایا! مرا متبرک گردان تا عشق ورزیدن و خندیدن را بیاموزم. به همه ، حتی کسانی که مرا درک نکرده اند یا با من بدی کرده و مرا رنجانده اند، عشق ورزم. مرا بیاموز تا در همه موقعیت ها و شرایط زندگی بخندم و بدانم در هر آنچه روی میدهد نیکی نهفته است.
نگو بار گران بودیم و رفتیم. نگو نامهربان بودیم و رفتیم . آخه اینا دلیل محکمی نیست . بگو با دیگران بودیم و رفتیم
دو چیز را فراموش نکن: یاد خدا و یاد مرگ. دو چیز را فراموش کن : بدی دیگران در حق تو و خوبی تو در حق دیگران . چهار چیز را نگه دار : گرسنگیت را سر سفره دیگران، زبانت را در جمع، دلت را سر نماز و چشمت را درخانه دوست
گر بگریم گویند که عاشق است اگر بخندم گویند که دیوانه است پس می گریم و می خندم که بگویند یک عاشق دیوانه است
در عرض یه دقیقه میشه یه نفر را خرد کرد ، در عرض یه ساعت میشه یکى رو دوست داشت و در یه روز میشه عاشق شد ولى یه عمر طول مى کشه تا کسى را فراموش کنى
دوستت داشتم یادت هست؟ گفتم دوستت دارم.........وتو گفتی که کوچکی برای دوست داشتن .رفتم تا بزرگ شوم ......اما آنقدر بزرگ شدم که یادم رفت دوستت دارم
یادته یه روزی بهم گفتی: هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده ....... گفتم: اگه بارون نیومد چی؟؟؟ گفتی: اگه چشمای قشنگت بباره، آسمون گریش می گیره گفتم یه خواهش دارم ........ وقتی آسمون چشام خواست بباره تنهام نذار......گفتی به چشم...... حالا امروز من دارم گریه می کنم و تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم می خندی
آری آری زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرینه پا بر جاست گر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداست ورنه خاموش است خاموشی گناه ماست
هر چی تو دنیا غمه مال منه روزی هزار بار دل من می شکنه زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام
عشق تو برایم زیباتر از هر زیبایی و با شکوهتر از هر منظره ای میباشد... تو دنیای ناشناخته ای هستی که فقط من آنرا کشف کرده ام... به میزان همه ستایشگران می ستایمت... به اندازه همه دنیا دوستت دارم... اگر در راه عشق تو وجودم را به هزاران تکه قسمت کنندهر تکه ان با صدای بلند فریاد خواهم زد...
میدانی ... و میدانی که من ، بی تو و مهر تو ، می میرم تو دستش را بگیر تا او نترسد از سیا هی ها، سختی ها ، دو رنگی ها و بداند دوستش داری دوستت دارم خدای مهربانیها
می دانی که من دلواپس فردای خود هستم مبادا گم کنم راه قشنگ آرزو ها را... مبادا گم کنم اهداف زیبا را... مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت... دلم بین امید و نامیدی میزند پرسه میکند فریاد ...میشود خسته... مرا تنها تو نگذاری...
نمی دانم تو می خوانی ز چشمم حرفهایم را نمی دانم تو می بینی نگاه بی صدایم را که می گوید بدون مهربانیهای بی حدت... بدون عشق تو، هیچم...
عاشقانه همراه من گام بردار به من از آن بگو که توان گفتنش به دیگری را نداری با من بخند حتی آگاه که احساس حماقت می کنی بامن گریه کن آن گاه که دراوج پریشانی هستی
به همه لبخند بزن اما با یک نفر بخند همه را دوست داشته باش اما به یک نفر عشق بورز تو قلب همه باش اما قلبت همیشه برای یه نفر باشد
به راستی چقدرسخت است خندان نگه داشتن لب ها در زمان گریستن قلب ها و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهایی تنهایی و بی یاوری درحالی که تظاهر می کنی هیچ چیز برایت اهمیت ندارد اما چه شیرین است درخاموشی وتنهایی به حال خود گریستن و باز هم نفرین به تو ای سرنوشت....
*روزی مجنون پای سگی را بوسید, مردم گفتند: چرا؟ گفت: گاهگاهی به کوی لیلی میرود
هر بار که چیزی را ارزشمند تر از صلح وآرامش ارزیابی کردید تردید نکنید که تحت سلطه منیت هستید (بالاترین حد شادمانی در زندگی رسیدن به این اعتقاد است که ما محبوب هستیم محبوب برای خودمان ونه به جز خودمان
دیشب نشستم گریه کردم ... واسه دل خودم ... واسه دل تو ... واسه غصه ی پاییز ... واسه تنهایی میخک توی دفتر شعرم ... واسه سربلندی کاج تو زمستون ... واسه پروانه که سوخت ... واسه شمعی که آب شد تا از قطره هاش یاد بگیرند که سوختن یک طرفه هم میتونه باشه...
تو میروی و من فقط نگاهت میکنم، تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم، بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است
دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــریبه! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم....
در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند: شادی.غم.غرور.عشق روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردنداما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند کردند چون او عاشق جزیره بودوقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت عشق از ثروت قایقی با شکوه جزیره را ترک می کرد خواست و به او گفت: آیا می توانم با تو همسفر شوم؟ثروت گفت: نه! مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگرجایی برای تو وجود ندارد
تیک تاک ساعت را می شنوم پشت این عقربه های بی تاب چگونه دلواپسی هایم را پنهان کنم؟ قلب من هنوز دست خوش گردباد بی مهریست. من هر بار غرورم را زیر چکمه له می کنم و پرنده ارزوهایم را روی بام تو پر می دهم و تو هر بار پرنده کوچک قلبم را باسنگ نا مهربونی می پرانی.............
واقعا انسان کیست؟ مگر جز این است که شنبه به دنیا می آید یکشنبه پا به عرصه می گذارد دوشنبه لبخند می زند سه شنبه عاشق می شود؟ چهار شنبه دیوانه عشق می گردد پنج شنبه ازدواج می کند و سرانجام جمعه می میرد
صد بار قسم خوردم که نام تو رو بر زبان نیاورم. ولی افسوس قسمم هم نام تو بود
در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد
نمیگم جای تو روی چشمام چون اگه گریه کنم خیس میشی نمی گم جای تو توی دستام چون اگر باز کنم پر میکشی نمی گم جای تو توی قلبمه چون اگه بشکنه زخمی میشی نمی گم جای تو توی ذهنمه چون اگه خراب بشه؛ خراب میشی نمی گم جای تو توی حرفام چون اگه سکوت کنم خسته میشی نمیگم جای تو توی یادمه چون اگه پیر بشم کهنه میشی من میگم جای تو هر کجا که باشه، دوستت دارم
وقتی از مادر متولد شدم ،صدایی در گوشم طنین انداخت. که بعد از این با تو خواهم بود به اوگفتم که کیستی ؟ گفت : غم فکر کردم غم عروسکی خواهد بود که من بعدها با او بازی خواهم کرد ولی بعدها فهمیدم ! که من عروسکی هستم در دستان غم .
استکان از دستم افتاد شکست پدرم ناراحت شد - ماردم حرص خورد - برادرم گفت قشنگ بود - خواهرم گفت مال من بود ؟؟؟اما وقتی قلبم شکست هیچ کس چیزی نگفت بمیرم ای دل که بی صدا شکستی
میگم مرسی، بهش برسی، با کومپرسی، نگی به کسی، منو میبوسی؟ اگه نبوسی! خیلی لوسی
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست/ تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست/ عاشقی مقدورهر عیاش نیست/ غم کشیدن صنعت نقاش نیست
ازش پرسیدم چقدر دوستم داری؟ گفت به اندازه شکوفه های بهاری. و چه راست میگفت چون شکوفه های بهاری مهمون دو روز بودن
همیشه دو درس را در زندگی خود به یاد داشته باشید: 1- جسارت در بیان عقیده 2- جرأت در پذیرش اشتباه
خداحافظ همین حالا ،همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی ، تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگیـــن بــه یاد اون همه تردید بـــــه یاد آسمونی کـــــه منـــو از چشم تو می دید خداحافظ ... خداحافظ ... همین حالا ! Khoda hafeze hamegiiiiiii
آن کس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد، رهگذری بود روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید: دوستت دارم
یه روز عشقت رو دزدیدم و برای اینکه جاش مطمئن باشه اون رو تو قلبم قایم کردم اما نمی دونستم که یه روز برای اینکه اون رو پس بگیری قلبم رو می شکنی
بی تو نه امور جهان لنگ میشه نه بین زمین و آسمون جنگ میشه ، نه کوه آب میشه نه آب سنگ میشه ، فقط دل من واسه تو تنگ میشه
عشق را وارد کلام کنیم تا به هر عابری سلام کنیم و به هر چهره ای تبسم داشت ما به آن چهره احترام کنیم زندگی در سلام و پاسخ اوست عمر را صرف این پیام کنیم عابری شاید عاشقی باشد پس به هر عابری سلام کنیم
هرگز نگو که دوست داری اگر حقیقتا به آن اهمیت نمی دهی درباره احساساتت سخن نگو اگر واقعا وجود ندارد هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش را داری هرگز نگو برای همیشه وقتی می دانی که جدا می شوی هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری به کسی نگو که تنها اوست وقتی در فکرت به دیگری فکر می کنی هرگز قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری هرگز سلامی نده وقتی می دانی که خداحافظی در پیش است
"نمی بخشمت .... بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .... بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی که برایم شکستی .... .. بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی ..... نمی بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ..... بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی .... و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی
روزی در آخر ساعت درس، یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.( پروفسور محمد حسابی(
عاشق نتواند که دمی بی غم زیست بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست خوش آنکه به یک کرشمه جان کرد نثار هجران و وصال را ندانست که چیست
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود. پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و... حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: "با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند."
فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد.....تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی و شاید من کمر شکسته ترین بودم .....
میگن شیشیه بخار کرده هیچ حسی نداره،امّا وقتی رویش نوشتم دوستت دارم گریست
عشق یعنی سخن از زخم شقایق گفتن حرفی از جنس زمان با دل عاشق گفتن
**زندگی اجبار است، مرگ انتظار است، عشق یک بار است، جدایی دشوار است، یاد تو تکرار است
زندگی سه چیز بیش نیست: اولی: به اجبار به دنیا اومدن، دومی: با غم زیستن، سومی: با آرزو مردن
در زندگی به چند چیز اعتقاد دارم..........1) اقبال همواره همراه کوشش است. 2)تا نو محرز نشده نباید کهنه را دور انداخت 3)گذشته را باید در اغوش گرفت اما در ان زندگی نکرد. 4)روح مهربان مغلوب نمیشود. 5)برای تغییر دادن سرنوشت باید درون را تغییر داد
توی روزگاری که عشق دیگه رسم زندگی نیست وقتی تو دلهای سنگی هیچکسی همیشگی نیست بین این همه غریبه یه نفر مثل تو میشه آشنایی که تو قلبم میمونه واسه همیشه
من به آن چشم قشنگ تو گرفتار شدم/ تشنه آمدنت تشنه دیدار شدم/ تو به من از دل و جان مهر و محبّت دادی/ رفتی و بار دگر یار شب تار شدم
تو نباشی چه کسی منو نوازش میکنه با صبوری با من دل خسته سازش می کنه
من از طرح نگاه تو امید مبهمی دارم/ نگاهت را نگیر از من که با آن عالمی دارم
هر کودکی بااین پیامبهدنیامی آید، کهخدا هنوز ازانسان ناامید نیست!
زرد است که لبریز حقایق شده است/ تلخ است که با درد موافق شده است/ شاعر نبودی وگرنه می فهمیدی/ پاییز بهاریست که عاشق شده است
گریه در چشمان من توفان غم دارد ولی/خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
عشق با روح شقایق زیباست عشق باحسرت عاشق زیباست عشق با نبض دقایق زیباست عشق با زهر حقایق زیباست عشق با در حسرت دیدار تو بودن زیباست
بهونه ی بودن من چه خوبه با تو زندگی قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی بهونه ی بودن من با رفتنت چی کار کنم بجای خوندن به خدا فقط باید دعا کنم...
اگر میشد صدا را دید چه گل هایی. چه گل هایی. که از باغ صدای تو به هر آواز میشد چید اگر میشد صدا را دید
زنگ خورد ، ناظم صبح آمد سر صف توی برنامه صبحگاهی رو به خورشید گفت باز هم دفتر مشق دیروز خط خورد و کتاب شب پیش را ماه با خودش برد. آی خورشید ، روی این آسمان ، روی تخته سیاه جهان ، با گچ نور بنویس : زیر این گنبد گرد و کور و کبود آدمی زاد هرگز ، دانش آموز خوبی نبود
دیشب دل دیوانه ی من داشت با من سر جنگی که مپرس گفتم ای دل، به خدا می دهمت گوشمالی قشنگی که مپرس دل من حرف به خرجش نرود شده دیوانه ی منگی که مپرس! می کشد آه به قسمی که مگو می کند گریه به رنگی که مپرس
اگر پسر نبود دعوا نبود ... خشونت نبود عشق نبود اگر دختر نبود هوس نبود ... لطافت نبود ... دعوای پسرا نبود... عشق نبود. به نظر شما بهتر نبود هیچ کدوم نبودیم؟؟؟
میدونی سخت ترین روز چه روزیه ؟؟؟ روزی که قلبهایی که در کنار هم برای هم می تپیدن از هم جدا بشن .دلهایی که محرم هم بودن محرم دل کس دیگری بشن
عامل بستگی دارد: نیرویی که به کار نمیبریم، عشقی که ابراز نمیکنیم، احتیاطی ناشی از خودپسندی که نیروی خطر کردن در کارها را از ما میگیرد و نیز طفره رفتن از پذیرش درد که خوشبختی را نیز از دسترس خارج میکند
گلی از شاخه اگر می چینیم برگ برگش نکنیم و به بادش ندهیم لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم وشبی چند از آن را هی بخوانیم و ببوییم و معطر بشویم شاید از باغچه ی کوچک اندیشه مان
هیچگاه در ژرفای اندیشه ام گلی را زیباتر از تو حس نکردم و نخواهم کرد. ای ماه آسمان سکوت غم آلود من، با نور نگاهت ظلمت بی سرانجام مرا از بین ببر که جز تو تکیه گاهی نیافتم. ای گل زیبای باغ عواطف تمامی گلها از حسن جمال تو در شگفتند ، من خار تو گشته ام ای زیبای من. مرا دریاب که محتاج مهر مهربان تو هستم
منتظر باشی که دوباره زل بزنی به صفحه سرد مونیتور و فقط نگاهت به ایدی یه نفر باشه و همش دعا کنی که روشن باشه با اینکه از قبل میدونی امشبم مثل تموم شبهای گذشته فقط باید چشمهای خواب رفته ادمک ایدیشو ببینی و درد ودلاتو براش اف بذاری به این امید که شاید اومدو خوند و جوابتو داد جوابهایی که مثل همیشه حرف تازه ای توش نیست انگار که هیچوقت نمیخواد باور بکنه که: دوستش داری
تنها کسی که در زندگی مرا شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد می کنی
به اندازه بارون ستاره ها دوست دارم تو منو به اندازه یه پلک زدن دوست داشته باش
عهد کردم اگر بوسه داد توبه کنم... بوسه ای داد؛ چو برداشت لب از روی لبم، توبه کردم که دگر توبه بی جا نکنم